زندگي را نخواهيم فهميد اگر از همه گلهاي سرخ دنيا متنفر باشيم فقط چون در کودکي وقتي خواستيم گلسرخي را بچينيم خاري در دستمان فرو رفته است؟
زندگي را نخواهيم فهميد اگر ديگر آرزو کردن و رويا ديدن را از ياد ببريم و جرات زندگي بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشي بسپاريم فقط به اين خاطر که در گذشته يک يا چند تا از آرزوهايمان اجابت نشدند.
زندگي را نخواهيم فهميد اگرعزيزي را براي هميشه ترک کنيم فقط به اين خاطر که در يک لحظه خطايي از او سر زد و حرکت اشتباهي انجام داد.
زندگي را نخواهيم فهميد اگر ديگر درس و مشق را رها کنيم و به سراغ کتاب نرويم فقط چون در يک آزمون نمره خوبي به دست نياورديم و نتوانستيم يک سال قبول شويم.
زندگي را نخواهيم فهميد اگر دست از تلاش و کوشش برداريم فقط به اين دليل که يک بار در زندگي سماجت و پيگيري ما بينتيجه ماند.
زندگي را هرگز نخواهيم فهميد اگر فقط چون يکبار در عشق شکست خورديم ديگر جرات عاشق شدن را از دست بدهيم و از دلبستن بهراسيم.
زندگي را نخواهيم فهميد اگر همه شانسها و فرصتهاي طلايي همين الان را ناديده بگيريم فقط به اين خاطر که در يک يا چند تا از فرصتها موفق نبودهايم.
فراموش نکنيم که بسياري اوقات در زندگي وقتي به در بستهاي ميرسيم و يکصد کليد در دستمان است، هرگز نبايد انتظار داشته باشيم که کليد در بسته همان کليد اول باشد. شايد مجبور باشيم صبر کنيم و همه صد کليد را امتحان کنيم تا يکي از آنها در را باز کند. گاهي اوقات کليد صدم کليدي است که در را باز ميکند و شرط رسيدن به اين کليد امتحان کردن نود و نه کليد ديگر است..
يادمان باشد که زندگي را هرگز نخواهيم فهميد اگر...
کليد صدم را امتحان نکنيم فقط به اين خاطر که نود و نه کليد قبلي جواب ندادند. از روي همين زمين خوردنها و دوباره بلندشدنهاست که معناي زندگي فهميده ميشود و ما با تواناييها و قدرتهاي درون خود بيشتر آشنا ميشويم.
زندگي را نخواهيم فهميد اگر از ترس زمين خوردن هرگز قدم در جاده نگذاريم